خسته تر از آنیم

که به قولمان وفادار باشیم

خسته تر از آنیم

که به قولمان وفادار باشیم

خسته تر از آنیم

قسم به قلم و انچه...
ما نیز به قلم قسم میخوریم که کج نرویم
غیر از انچه سرنوشتم به پیش ببرد

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

۱۱
شهریور

با خود می گویم من که دلم پر است چنان خسته ام که نای بحث ندارم مدارا می کنم

لبخند ملیحی میزنم

سکوت هویداگر انقلاب درونم شده

چنان صدای سکوتم دلخراش است که دگر نه رفیقی نه دوستی نمانده

شب که شد یاذ سیاهی افتادم یادم امد ان سال و سال قبل و قبل تر ان هم دردی به دوش می کشم

با خودم درگیرم

افسردگی شاید خوبم نکند اما حالا او تنها خواهان من شده

نای گفتن ندارم دگر،فکر میکنید ناز خلق می کنم/؟

تمام که شه حرفهایم در سکوت گریه میکنم،

درد سکوت از گریه بیشتر است.

دفترم خیس شد از اشک چشمانم

خواستم از هوایم بنویسم ،که خدا هوایم را دارد

دمش گرم که...که مثل من نیست

مثل من که تا حالم بد میشود ، انان که هوایم دارند را ازرده میکنم.

افسوس که دگر پل ها اندرون اب غلط غلطان به ته دره نا امیدی می روند.

حاشا که فکرتان رود که خود شکسته باشد.

من،خود خشم میخرم،به دیگران تحمیل میکنم

گریه می کنم اری شاید تو دوای من را می شناسی

سکوتم را می فروشم هر چه دارم اینست که خدایم داده

می فروشم تا خم به کمر برسد وز درد نیز بگذرد ، شاید شایسته زندگی نباشم که....با خود می گویم و لا خود می گویم و تا فراموشی خود با خود می گویم که تمام است

فصل پاییز شد و من به همگان در ترکم.

احساسش چه سخت است که من درگیر بی موالاتی عهد بندان دل شکنانی که به فراق من کرده اند دل خوش.چه سود دارد؟دل شکن دل می شکن از بهر بی احساسی

دل من نازکترین است نشوید خسته ز کارش که بی پروا می شکند.

دیــــا/نb.z

11/6/98